سرویس اجتماعی نیلکوه: لحظات وداع فرزند با مادر بدون شک از جمله سختترین لحظات یک زندگی است. جایی که دیگر مادر از فرزند دلبندش دل میکند، آنچنان غم انگیز است که چشمان هر خواننده و نگارنده را پر از اشک مینماید:
بیقراری یک شهید به روایت مادرريا؛ آخرین مرتبهاش بود که راهی جبهه میشد، تخریبچی گردان بود و هر بار که حرف جنگ میشد، از شلمچه که میگفت، بغض و بیقراریش فضای خانه را تنگ میکرد. مینشست روضه فاطمه الزهراء(س) را چنان با سوز گداز میخواند، نفس اهل خانه را بند میانداخت.
کاسه آب را که برداشتم، عبایش را زمین گذاشت، کاسه را از دستم گرفت، دستم را بوسید و گفت: مادرم هر بار که آمدم، وقت اعزام که میشد، کولهام را که بر میداشتم، خفیه را به دور گردنم میانداختی و انتظارت مرا میکشیدی، مانده بودم که باخدا چگونه کنار بیام، دل مادرم را بشکنم یا قید شهادت را بزنم.
مادر به گردنم حق داری، اما دیگر آب پشت پایم نریز، چفیه ام را به دور گردنم محکم نکن، کولهام را تا سر کوچه نیار، به نیاز دل من نگاه کن مادر، پر شدهام از درخواست های مکرر، نمیخواهم دلت را بشکنم، « مادر دلم برای حضرت زهراء(س) تنگ شده » مادر دعا نکن که برگردم، کاسه آب را پشت پایم نپاش، دعا کن که دعای مادر زود مستجاب میشود.
بگو پسرم را سپردم به سیدالشهدا...
بعد سرش را جلو آورد، سرش را محکم و استوار بوسیدم.
توی دلم گفتم برو مادر سپردمت به فاطمه الزهراء(س)...
خندید و رفت...
رادیو مارش جنگ میزد، توی دلم گفت یا فاطمه الزهراء جانم به قربانت، دلم لرزید. مهمانداری...
دور حوض چرخی زدم، انگار مثل کسی که دل انتظار باشد. زنگ حیاط صدا کرد، آرام و بیقرار در را که باز کردم، دلم هوری ریخت، دو تا پاسدار تکیه کرده بودند به دیوار...
سلام کردم و گفتم: بیاید داخل شما هم عین مسلم من هستید.
یکی از پاسدارها دستش تا کتف قطع بود. اون یکی هم یک جورایی. دلم ویران شد، زل زده بودم بهدست هاشون، که هردوشون یواشکی دستشان را قایم کردند.
وسط نوحه آهنگران رادیو شروع کرد به حرف زدن، من که خیلی حالیم نمیشد. وسط حیاط کنار حوض، اون برادری پاسدار که دستش تا کتف چوبی بود گفت: مادر مسلم بچهها عملیات کردند.
کربلای پنج...
گفتم: کربلا... دیدند من اصلاً بیتابی نمیکنم، قرص و محکم، مثل زینب کربلا...
گفتم: مسلم شلمچه را خیلی دوست داشت. اون پاسدار یکی دیگه شان گفت: مهمانی بچهها تو کربلای پنج شلمچه است.
گفتم: مسلم خیلی دلتنگ حضرت زهراء بود...
غلامعلی نسائی
نام: مسلم
نام خانوادگى: خسروى
نام پدر: حيدر
تاریخ تولد: 01/01/1345
ش.ش: 1067
محل صدور شناسنامه: گرگان
تاريخ شهادت: 28/11/65
نوع حادثه: حوادث مربوط به جنگ تحمیلی
شرح حادثه: حوادث ناشى از درگیری مستقيم با دشمن
محل تولد و اعزام؛ گالیکش
وصيتنامه شهید:
بسمهتعالی
ياايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذالكم خير لكم ان كنتم تعلمون
اى اهل ايمان، آيا دلالت كنم شما را بر تجارتى كه نجات میدهد از عذاب دردناك، ايمان آوريد به خدا و جهاد نمایید در راه خدا به اموال و جانهایتان، اين براى شما خير است اگر بدانيد.
سلام خدا بر آن كسى كه اوست منجى عالم بشريت و اوست كه چشمانتظار اويند منتظران حقيقى و سلام شهدا بر سيدى كه صدايش، صداى رسول خدا و كلامش كلام خدا و سربازش، سرباز خمينى زهرا و نايبش روح اله و درود خدا بر ملتى كه روح رسول خدا و ائمه اطهار را با عملشان شاد کردند كه به قول امام عزيز اين ملت كم نظيرند.
سلام و درود خدا و ملائكه بر شهيدانى كه جان دادند و آبروى اسلام را حفظ كردند، خون دادند و از خون و راه و روش مولايشان حسين پيروى كردند و با نثار همهچیز خود از دين خدا كه حسين در راه آن جان داد حراست میکنند خدا همه آنان را با مولايشان حسين محشور گرداند.
اين وصیتنامه اين بنده گريزپا، خادم زهراى مرضيه، مسلم خسروى است
بنده حقيرى كه بعد از 20 سال نتوانست دريابد كيست و از كجا آمده و به كجا میرود اما گذشته از همه اين مسايل، اى امت گرامى اى ملت، خوشا به حالتان زنده بوديد اين نهضت را ديديد، زنده بوديد اين انقلاب و اين جنگ را ديديد، زنده بودید این نواده زهرا پير جماران اميد محرومان را ديديد اميدوارم كه از اين نعمتهای خدایتان كمال سود معنوى را برده باشيد.
اى مردم، اى آنان كه 8 سال مقاومت کردید همه مسائل و مشکلات به شما روى آورد ولى خم به ابروى نياورديد وصيتى با شما دارم و آن اينكه نباشد آن بلايى را كه بر سر على (ع) آوردند شما بر سر خود آوريد، كه در جواب على در زمستان، تابستان را براى جنگ و هنگام دستور او در تابستان، زمستان را برای جنگ برگزینید.
اى ملت عزيز نكند خدایناکرده مانند اهل كوفه با حسين زمان برخورد كنيد آن شعار جانانه را از اعماق وجودتان و از روى قلبتان هميشه بگوئيد كه ما اهل كوفه نيستيم امام تنها بماند.
اى ملت غيور، به قول امام مان حفظ اسلام زحمت دارد، نباشد سست شويد، شما كه ادعاى شيعه على بودن را میکنید سعى كنيد على وار باشيد خدا همه ما را امتحان میکند هميشه از خدا بخواهيد شما را در امتحانات تنها نگذارد كه واى به حالتان.
اى ملت عزيز قدر اين پیر جماران را بدانید، او كه سالهای عمرش همه، زحمت و سختى بود او را تنها نگذاريد در او ذوب شويد چنان كه او در ذات باریتعالی ذوب شده است پا بهپای او مسلمان وار حركت كنيد و نباشد خداینکرده نیمهراه باشيد بدانيد او ما را به اینجا رساند من كه او را از نزديك زيارت نكردم ولى خاکپایش هستم.
اى مردم عزيز آخرين جمله من این است كه انسان زندگى كنيم ما را تنها براى خوردن و خوابيدن نيافريدند كمال و آدميت در چيز دیگری است و آن روى آوردن به خصال حسنه و دورى از صفات رذيله است.
جملهای با برادرانم و دوستانم عزيزان در زندگى نكند سربههوا رويد كه اين راه ( صراط مستقيم ) موانع بسيارى دارد دوستان محصلم در كنار درسهایتان از اخلاقتان يادتان نرود، چشم و زبان و گوش را كنترل كنيد، طورى كنيد كه اعضاء و جوارح شما در اختيار قلب و عقلتان باشد، نه اینكه قلب را در اختيار دست و چشم و زبانتان قرار دهيد كه واى به حالمان دوستان بدانيد روزى بايد برويم آيا تا ديروز پيش شما نبودم؟ ولى بدانيد همه روزى خواهيم رفت نباشد خدایناکرده روزى به فكر آیيد كه ديگر سودى نداشته باشد ( در جوانى پاك بودن شيوه پيغمبريست ).
دوستان عزيز مرا حلال کنید؛ ای عزيزانى كه مرا میشناسید از ته قلب بگوئيد؛ ببخشيد.
كلامى به مادران و خواهران مسلمان
اى مادران صبر پيشه كنيد و از زينب درس بگيريد و در مصائب خود را نبازيد زبان خود را حفاظت كنيد كه هرچه هست زير سر این زبان است مادران مرا حلال كنيد.
خواهرانم حجاب، حجاب، حجاب يادتان نرود كه اگر بیاهمیت بوديد با آگاهى كامل پا بر روى خون شهيدان گذاشتيد و همچون همسر ابوسفيان عمل كرديد ولى اگر عفت خود را حفظ كنيد فاطمه وار عمل كرديد همه شما مرا حلال كنيد.
وصيتى با خانوادهام
اى پدرم سلامعلیکم پدر جان خجالت میکشم چيزى بگويم چون میبینم كارى نتوانستم در حق شما بكنم.
پدرجان به خدا زبان من بنداست فقط میتوانم بگويم مرا ببخشى پدر جان مسئوليت سنگينى دارى، نباشد آن روحيه عالى خودت را كه دارى با رفتن من از دست بدهى صبر پيشه كن.
هرگاه حادثهای رخ داد ياد آن پدرانى باش كه چند فرزند دادند، پدرم نگويى پسرم آرزوى كربلا بدلش ماند بدان حسين به سراغ شهدا میآید شهدا خود حسين را ملاقات میکنند.
پدرم تو در حق من زياد زحمت كشيدى نكند مادرم را چيزى بگويى او را دعوت به صبر كن.
پدر جان خودت به مردم بگو همه مرا حلال كنند پدر جان تو از كوچكى من خبرداری به هر كه نظرت میرسد كه من خلافى كرده باشم حتماً برو و طلب بخشش بگير پدر ديگر در صحرای محشر خدا تو را ببخشيد و بيامرزد.
مادرم سلام بر تو
اى مادرم! مادر جان تو هم بر گردن من زياد حق دارى حق تو را هم پايمال كردم ولى چه خوب بودى كه هیچچیزی را از ته دل نمیگفتی.
مادر جان كار تو خيلى مشكل است نكند حال تو تغيير كند، نكند روحيه تو تغییر كند، شير باش به همه بگو من خودم گفتم پسرم بايد در جنگ پيروز شود تا دامادش كنم ولى مادر جان راست گفتى من داماد شدم حسين (ع) و زهرا (س) جاى تو آمدند به جشن من.
مادرم خوشحال باش چون آن دنيا زهرا (س) از تو راضى است.
مادرم به زنان بگو پسرم را خودم فرستادم بگو خودم او را براى آزادى كربلا فرستادم مادرم از خدا براى تو صبر میخواهم.
برادرانم مرا ببخشيد اگر حق شما را ضايع كردم
برادرانم راه من راه خمينى است او را تنها نگذاريد اگر از او حمايت كرديد لبیکگویان حسين (ع) هستيد، بدنبال او برويد كه سرافراز میشوید، برادرانم مواظب مادر باشيد.
خواهرانم شما هم مرا ببخشيد، مرا حلال كنيد خواهرانم زينب وار باشيد، به همه بگوئيد برادرمان علیاکبر رفت، خواهرانم صبر پيشه كنيد و حجاب خود را حفظ كنيد دامن عفت خود را پاك نگهداريد نباشد فاطمه (س) از شما ناراحت شود، فاطمه وار زندگى كنيد.
اى خانواده من همه مرا ببخشيد و مرا حلال كنيد همه از ته دل بگوييد بخشيدم هر که را ميدانيد بر گردن من حق دارد برويد از او حلاليت بطلبيد همه دوستان و اقوام، مرا حلال كنيد به اميد اينكه اين قطره خون من بتواند خدمتى به دين محمد (ص) خاتمالانبیاء بكند والسلام عليكم خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.